ای شعلهٔ سر تا کرانها برکشیده
پرچم به بام آسمانها در کشیده
با خلعت سرخ ستاره بر تن تو
شد کهکشان آویزهای از دامن تو
صدق و فدای خویش را معنا نمودی
تا قلههای بیکرانها ره گشودی
ای عمق زخم جان مکان و آشیانت
درد همه جانها شده سرریز جانت
سوز تمام عالمی بر جان خریدی
تا کهکشانها شعلههایش برکشیدی
چون سوز درد دیگران در تو فرو ریخت
از شعلهاش تا چارسوی شب برانگیخت
آنجا که عقل آدم از رفتن فرو ماند
از آن گذشتی و سکون تن فرو ماند
از تن گذشتی و به جان جان رسیدی
تا اوج بالا رفتن انسان رسیدی
آنجا که گریه بر دو چشم کودک آویخت
یا درد ناداری به جان تودهها ریخت
تا فقر جسم کودکی در پنجه دارد
یا جان مردم را به قهرش رنجه دارد
تا کارگر توش و توانش در فروش است
یا روحش از فقر و نداری در خروش است
تا دست دهقانی ز پینه چاک چاک است
چشمش رهین دانهای از زیر خاک است
تا بیوهای تن را به نانی میفروشد
زحمتکش از غارتگری تا میخروشد
تا جامعه کامل تهی از بیکسان نیست
تا که زمین سرخ رنگ آسمان نیست
تا گلبن خنده رخ از باران نشوید
تا غنچهٔ خنده به باغ دل نروید
تا رنگ جامهها نشان از گل ندارد
آواز تا رنگ دم بلبل ندارد
سوگند بر نام تو ای رشک ستاره
پرچم برافرازیم از نامت دوباره
بر چوبههای دار اگر تنها برآرند
یا سرنگون در باغشان ما را بکارند
دژخیم اگر هر روز خون ما بریزد
از خون ما گر رود بر دریا بریزد
شب خرقه تا بر کهنه بوم ما کشیده
در مسلخش صدها ستاره تن دریده
تا رنگ شوم شب زجان و تن نشوییم
هرگز خیال راحتی برجان نجوییم
ای بهترین آوازها ورد زبانت
زیبا سرودی درنوردیده دهانت
تا رایتت در جان ما در اهتزاز است
چشم تو پیشاپیش مردم در فراز است
صف بشکن ای راهی، چنان که بار دیگر
عزم قیامت کن به جنگ صد برابر
بام ستم از هیبت نامت شکسته
آزادی از نامت به میهن حجله بسته
آزادی ای تنها چراغ گیتی افروز
چون شعلهای بربام این میهن فراسوز
مهران