پیام کورش:
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم زبیآبی ولی با خفت و خواری پی شبنم نمیگردم
درختی در بیابان با ستارهای در آسمان تنها بود، ابر سفیدی در آسمان تنها بود، باغی در اسارت پاییز بود، چشم شقایقها نگران شکفتن گلها بود که مبادا توسن تگرگ در مسیر ذهن آنها بتازد و حصار باز آزادی را به حصار تنگ خاموشی مبدل سازد، در این دنیای آشفته با غم و دلی تنگ نمیدانم در این خلوت و خاموشی چه بنویسم که لایق شما باشد پس بناچار کارد محبت را درون سینهام فرو میبرم و از آن قطرههای خون را بهنام عشق تقدیم حضورت میدارم.
دوستی که با شما در ارتباط هست از دوستان ما است به وی اعتماد داشته باشید.
با تشکر
پیام کورش
- گزارشات مردمی
- 1399/04/05

منظره - عکس از آرشیو