در ظلمت گذر زمان
درفصل تیرباران،
در قتلعام سربه داران
در سیاهی قفس،
تصویر هیولا دود شد.
گورهای دست جمعی
کفشهای بیصدا
ضربه شلاق ها،
در فضای گنگ زندان
در تن خونین دیوار
تصویرهیولا نابود شد.
چشمبند و
نیمه شب،
پوزخند هرزه نقاب داران،
مرگ دردناک هیولا را رقم زد.
ای هیولای ولایت!
مست و مدهوش قدرت!
فصل پایان پلیدی،
لحظه تسویه و تصفیه سازیست.
روز دادخواهی و
وقت بیداری خلق است.
فصل شورش،
فصل عصیان.
لحظهها و شیرها در ره اند
تسویه نزدیک است.
لحظه بند قیامت حالا ست.
طفل شیرخوار زندان
سرفراز قله آزادگان،
در صفوف ارتش آزادی،
شیشه عمر ننگین تو را
در کف دستان دارد.
ای هیولای ولایت!
فصل پیروزی خلق
لحظه آزادی،
مهر تابان وطن در راه است.
الف اسکویی ـ ۵آگوست ۲۰۱۹