شکست سکوت
نشسته درون دخمهایی تنگ،
مینگرد به آسمان،
میاندیشد به عقاب سیاه،
درگیر و دار جنگ.
و از فراز پهنهی لاجوردین،
مینگرد به صید خویش،
مست از کار خود،
اما نمیداند راز نهان.
بارها به من گفتی:
بیا کوچ کنیم از این دیار.
بارها در جوابت گفتم:
من پرستو نیستم.
باید کشید این بار رنج را،
باید چشید مزهی شیرین درد را.
میتوان از دخمه برون رفت،
گر تو با من همدل شوی،
میتوان آن صیاد را،
مغلوب خویش کرد.
سروده سال ۷۸-رها